…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*…*
در دل آمد تو را بخواهم با
شورشی جنسِ وسعتِ رویا
بستری پهن کرده نبضم تا
از همآغوشیات بگیرد نا
«تو»، همه، شعرِ حسبرانگیزی
در رگت، جوششِ جنون جاریست
اصلِ دیوانِ نابِ جان هستی
با تو هستم؛ یقین، زنی شیدا
همدمِ شعرِ من شدی حالا
حالم از بودنت دگر خوب است
بیگمان تا تو در دلم هستی
هستیام میشود جنونافزا
با تبِ نابِ لحظهپردازی
شعر داری برای احساسم
شکر گویم خدای را؛ زیرا
همسخن با دلم شدی؛ جانا
گرچه دستم نمیرسد تا سر
بر شبستانِ مهر بگذارم
چون تبِ عاطفه، به سر دارم
با دلم میشوم تو را دارا
شاعر: زهرا حکیمی بافقی (الف_احساس)
(_.:._)(¯:´¯)
(¯:´¯)¶__(¯ •.O.•´¯)
(¯ •L!/.•´¯)¶__(_.•´/|•._)
(_.•´/|•._)¶____(_.:._)_¶
(_.:._) ¶_¶¶¶
برچسب : نویسنده : dzahakimi4 بازدید : 33