عشق را، بر گردِ قلبم، میتنم؛ هر روز و شب
تار و پودش میشود پیراهنم؛ هر روز و شب
.
بر سرِ دل میکشانم، دستِ مهر و، عاطفه
نقشِ دل را میزنم، بر دامنم؛ هر روز و شب
.
ماورای نبضِ جان احساس میبینم مدام
بوسه بر دستانِ قلبش میزنم؛ هر روز و شب
.
درد دارد دل، زِ نامردی؛ ولیکن، همچنان
با نهانِ حسّ جانم، یک زنم؛ هر روز و شب
.
دل، نمیخواهد، که باشد، دور از امواجِ عطش
تشنهی سرچشمهی دل شد تنم؛ هر روز و شب
.
چون زلیخای زمانم؛ یوسفی باشد، اگر،
شورِ جانم را، فدایش میکنم؛ هر روز و شب.
زهرا حکیمی بافقی (غزل ۵۳، کتاب نوای احساس)
برچسب : نویسنده : dzahakimi4 بازدید : 20